نفرین من به قلب تو
به قلب هر کی مثل تو
نفرین دل به خنده هات
به عشق و به هرزگی هات
نفرین من به چَشم تو
به شادی و به خَشم تو
نفرین من به بودنت
به رفتن و نموندنت
درود من به هر کی که اهل وفا و موندنه
درود من به هر کی که برای عشق جون میکنه
نفرین من به این دِله٬ که جز تو هیچ کی نداره
نفرین من مال دلت ٬ که از شب هم سیاه تره
نفرین تو به قلب من
به قلب هر کی مثل من
نفرین تو به خنده هام
به عشق و به آرزوهام
نفرین تو به چَشم من
به این وفا و اشک من
نفرین تو به بودنم
به تا ابد٬ سرودنم
درود تو به هر کی که اهل جفا و رفتنه
درود تو به هر کسی که اهل دل بریدنه
نفرین تو به قلب من چون که برات فدا می شه
نفرین تو مال منه ٬ تا زندگیم سیاه بشه
خاکسترم. خاکستری که آماده دوباره سوختن است.
ساعت ۱۱:۴۰ چهارشنبه شب ۲۰/۹/۱۳۸۶
شاعر جوان _ V.A
وحید عابدین پور
از دوریِ تو٬عشقم ٬ ناتوان و رنجورم
در نبودِ تو هرگز ٬ من شعر نمی خونم
عاشق شدم و مدهوش٬عاشقِ چشای تو
دیوونه و بی تابم٬ از لحنِ صدای تو
آخر چه کنم زیبا؟ ٬ گریه شده کارِ من
منزوی و خاموشم ٬ بَد نکن در حقِ من
آسمون و ماه امشب ٬ رنگ دیگری داره
خونه دلم امشب٬ بوی کهنگی می ده
زندگی چه شیرینه ٬ وقتی در کنارِ من
مینشینی و میگی ٬ هستی تا ابد با من
ای کاش که این رؤیا ٬ در حقیقت هم باشه
باشی تو برای من ٬ تا زندگی زیبا شه
تو مونس شب های ٬ دلتنگیِ من بودی
از توی چشای من ٬ فکرِ من و می خوندی
آهسته و پیوسته ٬ ما دور شدیم از هم
تا اینکه رسیدیم به ٬ شب های جدا از هم
آسمون و ماه امشب٬ رنگ دیگری داره
خونه دلم امشب ٬ بوی کهنگی می ده
زندگی چه شیرینه ٬ وقتی در کنارِ من
مینشینی و میگی ٬ هستی تا ابد با من
شاعر جوان _ V.A
ساعت ۱۱:۴۴ شب. ۱۸/۹/۱۳۸۶
غربتِ من با تنِ تو
غربتِ کویر و بارون
گوشه گوشه ی اتاقم
داره ار خونِ تنت٬جون
غربتِ دستِ تو و من
غربت خشکی و دریا
برای به تو رسیدن
ندارم از کسی پروا
من همیشه با تو بودم
از تو خوندم و سرودم
کوله بارِ غصه هات و
روی دوشم می کشوندم
دلِ من جدا از عشقش
گوشه ای غمگین و تنها
بی رمق تو خلوتِ خود
شده غرقِ خواب و رؤیا
آسمون ها زیرِ پامه
هر چی شوقه تو صدامه
وقتی تو کنارم هستی
نورِ عشق توی نگامه
من همیشه با تو خوندم
از تو خوندم و سرودم
کوله بارِ غصه هات و
روی دوشم می کشوندم
غربتِ دلِ من و تو
به بزرگیِ زمینه
غربتِ بودن و رفتن
بینِ ما فاصله اینه
زیرِ بارونِ نگاهت
خیس شدم اما نرفتم
واسه پیدا کردنِ تو
من کجاها که نگشتم؟!
من همیشه با تو بودم
از تو خوندم و سرودم
کوله بارِ غصه هات و
روی دوشم می کشوندم./.
ساعت ۴:۴۶ صبح جمعه ۹/۹/۱۳۸۶
ترانه ای زخم خورده.
گُل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهان هم به چنین روز غلام است(خیلی زیباست. )
شاعر جوان ـ V.A
وحید عابدین پور
خسته ام از شب و روز * خسته ام از کینه توز
خسته ام از عشق و دل * خسته ام از دردِ دل
خسته از هر چه سراب * خسته و خانه خراب
خسته از هر نان و آب * خسته از این پیچ و تاب
خسته ام از هر نگاه * خسته ام از این سزا
خسته ام از تار و نِی * خسته ام ها ٬تا به کِی؟
خسته از وحشتِ شب * خسته از سوزشِ تب
خسته از بزم و طرب * خسته از فهم و ادب
خسته ام از یارِ خود * خسته ام از کارِ خود
خسته ام از نارفیق * خسته ام از بانگ و جیغ
خسته از آتش و باد * خسته از هر چه وِداد
خسته از رویشِ گُل * خسته از ریزشِ پُل
خسته ام از ساغرم * خسته ام از یاورم
خسته ام از هر نیاز * خسته ام از سوز و ساز
خسته از دلواپسی * خسته از هر صحبتی
خسته از آه و دریغ * خسته از اشکِ رقیق
خسته ام از این قفس * خسته ام از هر هوس
خسته ام از شهرِ غم * خسته ام از بیش و کم
خسته از سکوتِ خاک * خسته از کثیف و پاک
خسته از بود و نبود * خسته از رشک و حسود.
ساعت ۷:۱۵ غروب چهارشنبه ۳۰/۸/۱۳۸۶
آخرین شب آبان. در اوج کلافگی خستگی. به امید حق.
شاعر جوان ـ V.A
وحید عابدین پور