خیلی سخته که پرنده باشی و توی قفس
باشی زندونیِ صیادِ پر از حرص و هوس
خیلی سخته که برنده باشی اما تو خودت
هر دقیقه بشکنی ٬ نفس ٬ نفس
خیلی سخته بی هوا شعر بگی ٬ قصه بگی
از روزهای عاشقی ٬ از دلِ پر غصه بگی
خیلی سخته عاشق و مجنون و دیوونه باشی
اما یارت باشه بازیگرِ عشقِ دیگری
خیلی سخته بهترین ساقیِ عالم باشی و
بمیری از عطشِ آب و فشارِ تشنگی
خیلی سخته که شب و روز٬ بکوشی و به جایی نرسی
از هوس های جوونی بگذری تا که به نایی برسی
خیلی سخته قطره باشی ٬ جمع شی ٬ دریا نشی
نا امید توی زمین گم بشی و پیدا نشی
خیلی سخته توی خواب یکدفعه از جا پریدن
کاشکی رؤیاها کمی رنگِ حقیقت ها بودن././././.
ساعت ۱:۳۸ یک شنبه شب ۱۹/۳/۱۳۸۷
و باز هم نعره های روحِ خسته و کلافه من ٬ به گوش هیچ کس
نرسید. اما نه ! مهم نیست٬ خداوند بصیر و سمیع است.
شاعر جوان _ V.A
وحید عابدین پور
واقعا شرمنده که یه مدت نیومدم ....
اما الان اومدم بگم اپ کردم
بیای منتظرتم..
تا بعد
سلام
زیبا بود.
وحید عزیز سلام
ممنونم که شور زندگی را با قدمهایتان نور باران کردید.
از داشتن دوستان خوبی مثل شما واقعا خوشحالم.
شاد باشید
سلام دوست قدیمی
خوبی ؟
چی کار می کنی ؟
من برگشتم
تو بلاگم توضیح می دم کجا و چرا ناپدید شده بودم
ممنون که بهم سر زدی
همیشه خوب و خوش باشی
به زودی میام پیشت
تا بعد
سلام دوست عزیز ...خوبید ؟ کم پیدا شدید ؟!
من آپ کردم ...خوشحال میشم سر بزنید
سلام
اینجوری قشنگتر نیست
خیلی سخته توی خواب یکدفعه از جا پریدن
کاشکی رؤیاها کمی رنگِ حقیقت بگیرن
با سلام
وبلاگ آموزش مسائل جنسی و پیشگیری و ناباروری آماده تبادل لینک با وبلاگ شما است در صورت توافق به بنده اطلاع دهید تا لینک شما نیز ثبت شود.
با تشکر
حس عجیبی داره
نمی دونم
تنهایی
آره فقط تنهایی
و فریاد های بی صدا
و اشک هایی که فقط بالش می بینشون
و غم هایی فقط شعر ها حسشون می کنن
....
حس می کنم
این بار
وقت نوشتن این
بیشتر از همیشه دلت گرفته بود
بیشتر از همه ی این مدتی که می شناسمت
و این باعث می شه بیشتر احساس گناه کنم
چون
وقتی اومدم دفعه ی قبل
فقط نوشتم من برگشتم
بدون این که نوشته تو بخونم
و تو امدیو بهم تبریک گفتی
و چند بارم اومدی
ببخشید
حس می کنم کارم درست نبوده اصلا
من حتی ندیمت نوشته ات را
و وضعیتی را که داشتی
ممنون که می اومدی
و ببخشید که دیر دیدم
دلم می خواست اینا رو تو میل بگم
با کلی حرف دیگه
اما خب آدرستو نداشتم
حس عجیبی داشت این نوشته ات
حس کسی که از بغض کردن خسته شده
و دلش می خواد فریاد بزنه
با صدای بلند
که دنبال کسی می گرده که بخواد فریادشو بشنوه
یا حداقل یکی که وایسته و گوش کنه
بدون این که گوشاشو بگیره
بدون این که چشم هاشو ببنده
کاری ازم بر میاد
اگه این طوره خوشحال می شم
تا بعد