رویای خاکستری

عشق به نفرت

رویای خاکستری

عشق به نفرت

نفرین نامه

نفرین من به قلب تو

به قلب هر کی مثل تو

نفرین دل به خنده هات

به عشق و به هرزگی هات

نفرین من به چَشم تو

به شادی و به خَشم تو

نفرین  من  به  بودنت

به  رفتن  و  نموندنت

درود من به هر کی که اهل  وفا  و  موندنه

درود من به هر کی که برای عشق جون میکنه

نفرین من به این دِله٬ که جز تو هیچ کی نداره

نفرین من مال دلت ٬ که از شب هم سیاه تره

نفرین تو به قلب من

به قلب هر کی مثل من

نفرین تو به خنده هام

به عشق و به آرزوهام

نفرین تو به چَشم من

به این وفا و اشک من

نفرین تو به بودنم

به تا ابد٬ سرودنم

درود تو به هر کی که اهل جفا و رفتنه

درود تو به هر کسی که اهل دل بریدنه

نفرین تو به قلب من چون که برات فدا می شه

نفرین تو مال منه ٬ تا زندگیم سیاه بشه

 

خاکسترم. خاکستری که آماده دوباره سوختن است.

ساعت ۱۱:۴۰ چهارشنبه شب ۲۰/۹/۱۳۸۶

شاعر جوان _ V.A

وحید عابدین پور

 

بوی کهنگی

از دوریِ تو٬عشقم ٬ ناتوان و رنجورم

در نبودِ تو هرگز ٬ من شعر نمی خونم

عاشق شدم و مدهوش٬عاشقِ چشای تو

دیوونه و بی تابم٬ از لحنِ صدای تو

آخر چه کنم زیبا؟ ٬ گریه شده کارِ من

منزوی و خاموشم ٬ بَد نکن در حقِ من

آسمون و ماه امشب ٬ رنگ دیگری داره

خونه دلم امشب٬ بوی کهنگی می ده

زندگی چه شیرینه ٬ وقتی در کنارِ من

مینشینی و میگی ٬ هستی تا ابد با من

ای کاش که این رؤیا ٬ در حقیقت هم باشه

باشی تو برای من ٬ تا زندگی زیبا شه

تو مونس شب های ٬ دلتنگیِ من بودی

از توی چشای من ٬ فکرِ من و می خوندی

آهسته و پیوسته ٬ ما دور شدیم از هم

تا اینکه رسیدیم به ٬ شب های جدا از هم

آسمون و ماه امشب٬ رنگ دیگری داره

خونه دلم امشب ٬ بوی کهنگی می ده

زندگی چه شیرینه ٬ وقتی در کنارِ من

مینشینی و میگی ٬ هستی تا ابد با من

 

شاعر جوان _ V.A

ساعت ۱۱:۴۴ شب. ۱۸/۹/۱۳۸۶

 

 

 

غربت من و تو

غربتِ من با تنِ تو

غربتِ کویر و بارون

گوشه گوشه ی اتاقم

داره ار خونِ تنت٬جون

غربتِ دستِ تو و من

غربت خشکی و دریا

برای به تو رسیدن

ندارم از کسی پروا

من همیشه با تو بودم

از تو خوندم و سرودم

کوله بارِ غصه هات و

روی دوشم می کشوندم

دلِ من جدا از عشقش

گوشه ای غمگین و تنها

بی رمق تو خلوتِ خود

شده غرقِ خواب و رؤیا

آسمون ها زیرِ پامه

هر چی شوقه تو صدامه

وقتی تو کنارم هستی

نورِ عشق توی نگامه

من همیشه با تو خوندم

از تو خوندم و سرودم

کوله بارِ غصه هات و

روی دوشم می کشوندم

غربتِ دلِ من و تو

به بزرگیِ زمینه

غربتِ بودن و رفتن

بینِ ما فاصله اینه

زیرِ بارونِ نگاهت

خیس شدم اما نرفتم

واسه پیدا کردنِ تو

من کجاها که نگشتم؟!

من همیشه با تو بودم

از تو خوندم و سرودم

کوله بارِ غصه هات و

روی دوشم می کشوندم./.

 

ساعت ۴:۴۶ صبح جمعه ۹/۹/۱۳۸۶

ترانه ای زخم خورده.

گُل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطانِ جهان هم به چنین روز غلام است(خیلی زیباست. )

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

خستگی

خسته ام از شب و روز * خسته ام از کینه توز

خسته ام از عشق و دل * خسته ام از دردِ دل

خسته از هر چه سراب * خسته و خانه خراب

خسته از هر نان و آب * خسته از این پیچ و تاب

خسته ام از هر نگاه * خسته ام از این سزا

خسته ام از تار و نِی * خسته ام ها ٬تا به کِی؟

خسته از وحشتِ شب * خسته از سوزشِ تب

 خسته از بزم و طرب * خسته از فهم و ادب

خسته ام از یارِ خود * خسته ام از کارِ خود

خسته ام از نارفیق * خسته ام از بانگ و جیغ

خسته از آتش و باد * خسته از هر چه وِداد

خسته از رویشِ گُل * خسته از ریزشِ پُل

خسته ام از ساغرم * خسته ام از یاورم

خسته ام از هر نیاز * خسته ام از سوز و ساز

خسته از دلواپسی * خسته از هر صحبتی

خسته از آه و دریغ * خسته از اشکِ رقیق

خسته ام از این قفس * خسته ام از هر هوس

خسته ام از شهرِ غم * خسته ام از بیش و کم

خسته از سکوتِ خاک * خسته از کثیف و پاک

خسته از بود و نبود * خسته از رشک و حسود.

 

ساعت ۷:۱۵ غروب چهارشنبه ۳۰/۸/۱۳۸۶

آخرین شب آبان. در اوج کلافگی خستگی. به امید حق.

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور