تو دراز کشیده ای و
دستانت باز و جدا از هم ...
من هم دراز کشیده ام
سرم را روی سینه ات گذاشته ام
و گردش زندگی ات را لمس می کنم...دیگر چه می خواهم ؟!
آرامش ، برای من همین است...!
92/3/2 گرگان . هوا دوزخی
عشق لیاقت می خواهد
کسی که رفت ، دیگر رفته است
اگر لایق عشقم بود
مرا بی خبر نمی گذاشت ، نمی رفت...!
برنگرد نازنینم...
برنگرد
بزرگی کن و راه رفته را ادامه بده...
آنقدر دوستت دارم که در این حال ، هرویین هم دوایم نیست... دوای سردی تن و روح و لرزش دستان و پاهایم...!
اما برو... ! من لیاقتت را ندارم...
نمی بخشمت ... خودم را هم...
شهیار قنبری : خوب دیروزی من در بگشای
که بگویم ز تو هم دل کندم...!
وحید عابدین پور 92.4.14
در کلیسا هیچ به گوش نمی رسد
جز صدای دعای درخت
که اکنون
صندلی شده است...!
به هر آسمان زلالی شک دارد
گنجشکی که با سر به پنجره
خورده است...!
یکی باید باشدکه آدم را صدا کند...
به نام کوچکش صدا کند...
یک جوری که حال آدم را خوب کند...
یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد...
یکی باید آدم را بلد باشد...