تلخی عشق واسه من تجربه شد
عشق و نفرت هر دو بی فاصله شد
عشق واسم بجز دروغ چیزی نداشت
جز ریا و جز جفا توی دلم چیزی نکاشت
تو دلم بجز تو هیچ کسی نبود
خدا لعنت کنه اون کسی که عشقمو ربود
من تو رو می خواستم و تو دیگری
نگذشتم از تو اما تو گذشتی سرسری
تو به من نشون دادی که خیلی از تو سر ترم
تو من یاد دادی که گول هیچ کی نخورم
تو که رفتی اما من همیشه موندم
پس برو چون که دیگه دستت و خوندم
و دیگر عشق را با خاطراتش بدرود گفتم. نه دیگر عشق را می خوانم و نه دیگر عشقی
می سازم.
شاعر جوان (V.A)
اینم خیلی عالی بود
ولی چرا اینقدر منفی؟
سلام داداشی
من آپم.سر بزن
التماس دعا
تلخی عشق واسه من تجربه شد....
چه تجربه تلخی
شعرت بی نهایت زیبا بود و تاسف بر انگیز...چرا باید اینطوری باشه
دلت شاد
سلام .خوبی؟ با یه دست نوشته ی دیگه به روز کردم .منتظر کامنتت بمونم؟؟؟؟
قشنگ مینویسی.......
قشنگ می سرایی .....
شاعر جوان!!!
عشق افسانه ای بیش نیست
افسانه ای که مادربزرگها می گفتند ...
سلام
بروزم خوشحال میشم بیای
ببخشید من یه مدت نبودم
سلام دوست خوبم ..
حنوش باز هم سفره ی دلش رو باز کرده .........
منتظریم
عزیز من ...
هنوز نمی دانم چگونه شد که موج، مرا به پای تو انداخت...
قاتل من با پایی برهنه بر ورودی قلبم می رقصد...
از کجا آمده ای...
چگونه آمده ای...
چگونه مرا دست خوش طوفان سهمگین چشمانت کرده ای...
گناه ما بی آنکه بدانیم چرا،گریستن است .
به امید آن روز که دیگر هیچ آدمی از یک وداع ساده نگرید
دلت شاد مهربون
سلام .
خواستم به رسم ادب سلامی کرده باشم .
ممنون از حضورت
سلام وحید جان خوبین؟
عشق واقعی هیچ وقت تکراری وتلخ نمیشه....
سلام وروزتون بخیر وممنون ازقدوم سبزتون
وعشق .............. همینه ............
آنقدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه میگذاشت و
در فصول دیگر کلاهشان را بر میداشت.
همیشه میگفت تو نیمه گم شده من هستی؛ وقتی ترکم کرد فهمیدم که
از شوق پیدا کردن نیمه گم شدهاش, خودش را گم کرد!
برایاینکه پرنده خیالش به پرواز در نیاید، بالهایش را چید.
از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند.
آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.
گربه ها عاشق آدم هایی هستند که در زندگی دیگران موش می دوانند .
به نارنجک بدون ضامن ، وام نمی دهند .
قناعت را باید از سفره هفت سین یاد گرفت که سالهاست تعداد سین هایش تغییر نکرده است
آدم ها وقتی به آسمان خوشبین بودند هواپیما ساختند و وقتی بدبین شدند چترنجات را
آنقدر خسیس بود که حتی وقتی مرد عمرش را به شما نداد.
آنقدر خیال بافتم که تمام کلافهای فکرم به لباس آرزویی در آمدن
سلام خیلی قشنگ بود ولی قشنگیشو فقط اونایی خوب می فهمن که از عشق به نفرت رسیدن.