رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

قهر خورشید

ظلمت شب٬ آسمان و زمین را به تسخیر خویش در آورده.

اینک من از این پایین با چشمانی پر از تردید و مملو از

وحشتزدگی٬ به ستارگانی می نگرم که در کنار ماه٬ در آسمان

 یکه تازی می کنند. شب همچنان مغرورانه و پر هوس٬ زمین را

پوشانیده است و به این سادگی ها جای خود را به خورشید

نخواهد داد. انگار امشب صبح ندارد. انگار خورشید هم٬ دیگر

توان بالا آمدن ندارد. انگار آفتاب مشرق زمین با چشم انتظارانش٬ برای

همیشه و تا ابد٬ وداع کرده است. آه ! ای کاش لحظه وداع خورشید٬ من هم

حضور داشتم تا شاید با اشک هایم رفتنش را مدتی به تاخیر می انداختم.

بخدا خورشید رفته است. باور کنید که دیگر بر گشتی برایش نیست. بخدا

خورشید عاشق است و عشق٬ دل خورشید سوزان را هم سوزانده است.

به خدا خورشید غروب کرد. اکنون ما چه کنیم؟

من باخورشید بسیار خاطره دارم. همیشه برایم زنده است.حتی در

 دل شب تاریک.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد