رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

دستان مهربان

آه! بدان گونه در پایان سفر

در گرمای شب دراز می کشم

با دلی دردمند می اندیشم

که یاری می خواهم . یاری که کنارم بیارامد

کسی که منظورم را بفهمد

دستان مهربانی می خواهم تا مرا در بر گیرند

امشب به دستان مهربان نیاز دارم

آنها را بر شانه هایم می گذاری؟

آنها را بر چشمهایم می کشی؟

دستان مهربانی می خواهم تا مرا به بهشت برسانند

آن گاه که همه چیز به سر می آید

به دستان مهربانی نیاز دارم تا مرا

در طول شب در برگیرند

با لبان مخملینت مرا لمس کن

تمام عشق خود را به تو می بخشم

در زیر نور مهتاب دلت را بدست می آورم

حالا کجایی؟

از تاریکی بیرون بیا

حالا کجایی ؟! می خواهمت .

 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد