رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

چیز هایی امشب یادم می آید

نازنینم!

اگر دیدی کنار ماه می خندم  

میان باد می گریم

اگر زیر بارانی ام  یک چمدان و چتر کهنه دیدی

حرفی نزن و به جایی چیزی نگو.

بگذار مردمان این سوی باد و آن سوی آفتاب

در خانه هایی که چراغ هایشان پر از پروانه مُردست

در خواب نزدیک سحر

نام مرا هجی کنند.

عزیزم!

بخدا چیزهایی امشب به یادم می آید:

از حالا اگر دیدی چتر و چمدانی کهنه در کوچه می دود

و دور می شود چیزی نگو و بگذار به خاطر تو

بروم کمی چیز های آشنا بیاورم.

باور کن همین چتر سیاه

همین بلیت های کهنه

نشان غربت ماست.

هیوا مسیح 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد